سفارش تبلیغ
صبا ویژن

میلاد موعود

حکیمه خاتون، دختر امام محمّد تقى(علیه السلام) و عمّه امام حسن عسکرى(علیه السلام)مى فرماید: ابا محمّد، حسن بن على(علیهما السلام) شخصى را نزد من فرستاد و پیغام داد«عمّه جان! امشب براى افطار نزد ما بیا که شب نیمه شعبان است، خداوند ـ تبارک و تعالى ـ امشب حجّت خود را که حجّت او در روى زمین است، آشکار مى سازد.»من خدمت آن حضرت شرفیاب شدم، عرض کردم: مادر او کیست؟فرمود: نرجس.عرض کردم: فدایت گردم; قسم به خدا! من اثرى از حاملگى در او نمى بینم.فرمود: بدان! حقیقت همین است که من به تو مى گویم.پس از این گفت و گو وارد اندرون خانه حضرت شده سلام کردم و نشستم. نرجس خاتون کفش مرا درآورده و فرمود: بانوى من! حالتان چطور است؟

عرض کردم: بانوى من و خاندان من، تو هستى.فرمود: این چه حرفى است که مى زنید]من کجا و این مقام بزرگ؟[عرض کردم: دخترم! خداوند ـ تبارک و تعالى ـ امشب پسرى به تو عطا خواهد نمود که سروَر دنیا و آخرت است.در این هنگام، به وعده امام شک کردم. ناگاه امام(علیه السلام) از اتاق خویش با صداى بلند فرمود:«عمّه جان! عجله نکن نزدیک است.»شروع به قرائت سوره«الم سجده» و «یس» نمودم. هنگام قرائت من، نرجس خاتون با هراس از خواب پرید. به طرف او رفتم و گفتم: اسم اللّه علیکِ،([1] [2] ) آیا چیزى احساس مى کنى؟»فرمود:«آرى، عمّه جان!».عرض کردم: برخود مسلّط باش و دل قوى دار، این همان است که به تو گفتم.آنگاه دوباره به خواب رفتم در حالى که او کاملاً براى زایمان آماده شده بود. دیگر چیزى نفهمیدم تا این که حضور مولایم حضرت حجت(علیه السلام) را احساس کردم. بیدار شدم، روانداز را کنار زدم دیدم در سجده است. او را در آغوش کشیدم. بسیار پاکیزه بود.در این هنگام ابامحمّد، حسن بن على(علیهما السلام) با صداى بلند فرمود: «عمّه جان! فرزندم را بیاور».او را به نزد حضرت(علیه السلام) بردم، آن بزرگوار کودک را روى یک دست خود گذاشت و دست دیگر را بر پشت او نهاد و پاهایش را به سینه چسبانید. آنگاه زبان مبارک را در دهان آن طفل چرخاند و دست بر چشمها و گوشها و مفاصل او کشید و فرمود: «پسرم سخن بگو.»آن مولد مسعود فرمود: «اشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لاشریک له، و أشهد أنَّ محمّداً رسول اللّه(صلى الله علیه وآله وسلم)»آنگاه بر على امیرالمؤمنین(علیه السلام) و یک یک ائمّه معصومین(علیهم السلام) درود فرستاد تا رسید به پدر بزرگوار خود، چشم باز کرد و بر آن حضرت سلام نمود.امام حسن عسکرى(علیه السلام) فرمود:«عمّه جان! او را به نزد مادرش ببر تا بر او نیز سلام کند».او را گرفتم و به نزد مادرش بردم; بر مادر خود نیز سلام نمود، پس او را به اتاق امام(علیه السلام) بازگرداندم.حضرت(علیه السلام) فرمود: «عمّه جان! روز هفتم نیز نزد ما بیا».بامدادان که خورشید دمید به اتاق امام(علیه السلام) بازگشتم تا با ایشان خداحافظى کنم. وقتى روپوش از گهواره آن مولود مسعود را کنار زدم او را نیافتم. به حضرت عرض کردم: فدایت شوم! سروَرم چه شد؟فرمود: او را به همان کسى که مادر موسى(علیه السلام) فرزندش را سپرد، سپردم.روز هفتم به خدمت حضرت(علیه السلام) شرفیاب شدم. سلام کردم و در محضرش نشستم. فرمود: «فرزندم را نزد من بیاور!»سروَرم را در قنداقه اى نزد حضرت(علیه السلام)آوردم، و آن بزرگوار مجدّداً مانند بار اوّل زبان در دهان او چرخاند; گویى که به او شیر یا عسل مى خورانید. آنگاه فرمود:«پسرم! سخن بگو»فرمود:«أشهد أن لا إله إلاّ اللّه» و حضرت پیامبر محمّد مصطفى(صلى الله علیه وآله وسلم)را درود و ثنا گفت، و بر على امیرالمؤمنین(علیه السلام) و یک یک ائمّه(علیهم السلام)درود فرستاد تا به پدر بزرگوار خود رسید، آنگاه این آیه را تلاوت نمود:(بسم اللّه الرحمن الرحیم* وَنُریدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی اْلاَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثیِنَ* وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِى الاَْرْضِ وَنُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کَانُوا یَحْذَرُونَ).([2])«و خواستیم بر کسانى که در آن سرزمین فرو دست شده بودند منّت نهیم و آنان را پیشوایان ]مردم [گردانیم، و ایشان را وارث ]زمین [کنیم* و در زمین قدرتشان دهیم و ]از طرفى[ به فرعون و هامان و لشکریانشان آنچه را که از جانب آنان بیمناک بودند، بنمایانیم».

چرا او قائم آل محمّد(علیهم السلام) نامیده شد؟!

ابوحمزه ثمالى مى گوید:از حضرت امام محمّدباقر(علیه السلام) پرسیدم: اى فرزند رسول خدا! مگر شما ائمه، همه قائم به حق نیستید؟فرمود: بلى!.عرض کردم: پس چرا فقط امام زمان(علیه السلام) قائم نامیده شده است؟حضرت فرمود: هنگامى که جدّم حسین بن على(علیهما السلام) به شهادت رسید، فرشتگان آسمان به درگاه خداوند متعال نالیدند و گریستند و عرض کردند: پروردگارا! آیا کسى را که برگزیده ترین خلق تو را به قتل رسانده است به حال خود وامى گذارى؟خداوند متعال به آنها وحى فرستاد: آرام گیرید! به عزّت و جلالم سوگند! از آنها انتقام خواهم کشید، هرچند بعد از گذشت زمانى باشد.آنگاه پرده حجاب را کنار زده و فرزندان حسین(علیه السلام) را که وارثان امامت بودند، به آنها نشان داد. ملائکه از دیدن این صحنه بسیار مسرور شدند.یکى از آنها در حال قیام نماز مى خواند. حق تعالى فرمود: به وسیله این قائم از آنها انتقام خواهم گرفت.»([3] )

مهدى چه کسى است؟!

جابر جُعفى مى گوید:من در خدمت امام محمّدباقر(علیه السلام) بودم که مردى به حضور ایشان شرفیاب شد و عرض کرد: خداوند شما را رحمت کند! این پانصد درهم را که زکات مال من است بگیرید و به مصرف برسانید.حضرت فرمود: خود آن را بردار و به همسایگانت و ایتام و مساکین و برادران مسلمانت بده که]وجوب سپردن زکات به امام [هنگامى است که قائم ما قیام کند. و به مساوات تقسیم نماید و میان بندگان نیک و بد خداوند رحمان به عدل رفتار کند.هر که از او اطاعت کند خدا را اطاعت نموده، و کسى که از او سرپیچى کند از فرمان خدا سرپیچى نموده است. او«مهدى» نامیده شده است، زیرا به امر پنهانى هدایت شده است....([4] )

یازده مهدى

عبدالله بن عباس مى گوید:پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: در شب معراج، هنگامى که خداوند ـ جل جلاله ـ مرا عروج داد نداى حق را شنیدم که مى فرمود: یا محمّد!ـ لبیک اى پروردگار بزرگ!ـ آیا مى دانى ساکنان عالم بالا در چه موضوعى اختلاف نظر دارند؟ـ پروردگارا! نمى دانم.ـ آیا هنوز وزیر، برادر و جانشینى بعد از خود از میان بنى آدم برنگزیده اى؟ـ پروردگارا! چه کسى را باید برگزینیم؟ تو او را براى من انتخاب کن.ـ من براى تو از میان بنى آدم على را برگزیده ام.ـ پروردگارا! او پسر عموى من است.ـ بلکه او وارث تو و وارث علم من بعد از تو است، و صاحب پرچم تو و پرچم حمد، در روز قیامت و صاحب حوض توست تا هر مؤمنى را که از امّت تو وارد بهشت مى شود، از آب آن سیراب کند.یا محمّد! من به خود به سختى سوگند خورده ام کسى که دوستدار تو و اهل بیت تو و فرزندان پاک تو نباشد، از آب آن حوض ننوشد. به راستى، به راستى مى گویم: اى محمّد! تمام امّت تو را وارد بهشت خواهم کرد جز کسى که خود ابا کند.ـ چگونه کسى از ورود به بهشت ابا مى کند؟ـ من تو را از میان خلق خود برگزیدم و براى تو نیز جانشینى انتخاب نمودم، تا براى تو به منزله هارون باشد براى موسى، جز آن که]هارون نیز نبى بود، امّا [بعد از تو پیامبرى نخواهد بود. محبّت او را در قلب تو خواهم نهاد، و او را پدر فرزندان تو قرار خواهم داد. پس حقّ او بر امّت تو مانند حق توست بر ایشان آنگاه که زنده بودى و در میان ایشان به سر مى بُردى; هر کس حق او را نادیده بگیرد حق تو را ضایع ساخته است، و هرکه از دوستى او سر باز زند از دوستى تو ابا نموده است، و هر که از دوستى تو سر باز زند، گویى از ورود به بهشت ابا نموده است.

آنگاه من به سجده افتادم، و شکر الهى را به خاطر نعمتى که به من ارزانى داشته به جاى آوردم. در این هنگام دوباره ندا رسید:ـ یا محمّد! سر بردار هرچه مى خواهى از ما بخواه، تا به تو عطا کنیم.ـ پروردگارا! تمام امّت مرا تحت ولایت على بن ابى طالب(علیه السلام)قرار ده تا روز قیامت همه اطراف حوض من باشند.ـ یا محمّد! پیش از این که بندگان خود را خلق کنم، سرنوشت آنان را مى دانم و بر اساس آن، هر که را بخواهم هلاک مى کنم و هر که را بخواهم هدایت مى نمایم. علم تو را بعد از تو به على داده، و او را وزیر و جانشین بعد از تو قرار داده ام تا خلیفه تو براى اهل و امّت تو باشد.اراده من چنین است کسى که با او دشمنى کند و منکر ولایت او بعد از تو باشد، داخل بهشت نگردد. و هر که با او دشمنى کند، با تو دشمنى نموده، و هرکه با تو دشمنى کند با من دشمنى نموده، و هرکه دوستدار او باشد، دوستدار توست، و هرکه دوستدار تو باشد، دوستدار من است.به او این فضیلت را دادیم، و به تو این چنین عطا خواهیم کرد که از صلب او یازده «مهدى» که همه از فرزندان تو و دختر تو ـ فاطمه زهرا(علیها السلام) ـ باشند، خارج کنیم.ـ پرودگارا! چه زمانى وقت آن مى شود؟ـ هنگامى که دانایى از بین رود و جهالت آشکار گردد;قاریان قرآن زیاد باشند و عالمان آن اندک;قتل و خونریزى زیاد شود;فقهاى هدایت گر کاستى گیرند، و فقهاى گمراه و خیانتکار زیاد شوند;شاعران زیاد شوند;امّت تو قبرستانها را مسجد کنند;قرآنها و مساجد را طلاکارى و زینت نمایند;ظلم و فساد زیاد شود وکارهاى نکوهیده آشکار گردد، و امّت تو امر به منکر و نهى از معروف کنند;مردان با مردان و زنان با زنان خود را ارضا نمایند;پادشاهان کافر، دوستان آنها فاجر، یاران آنها ظالم و مشاوران آنها فاسق باشند;سه خسوف، یکى در شرق و یکى در غرب و دیگرى در جزیرة العرب به وقوع بپیوندد.شهر بصره به دست مردى از ذریّه تو ـ که پیروانش مردمى از افریقا هستند ـ خراب شود;مردمى از اولاد حسین بن على قیام کند;دجال از سوى شرق و سرزمین سیستان ظاهر شود;سفیانى ظهور کند;ـ پروردگار! پس از من، چقدر فتنه و آشوب برخواهد خاست؟([5])

رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در بقیع

 

امام جعفر صادق(علیه السلام) مى فرماید:روزى رسول اللّه(صلى الله علیه وآله وسلم) در بقیع تشریف داشتند. در این حال امیرالمؤمنین على(علیه السلام) به خدمت شان شرفیاب شده و سلام نمود.حضرت رسول(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: بنشین.حضرت على(علیه السلام) اطاعت امر نموده و سمت راست پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)نشست، چند لحظه بعد جعفر بن ابى طالب که به بیت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) رفته بود و فهمیده بود که حضرت در بقیع تشریف دارند، از راه رسیده سلام کرده و سمت چپ پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) نشست.مدّتى نگذشت که عبّاس عموى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) نیز از راه رسید و سلام کرد و مقابل پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) نشست. او نیز مانند جعفر بن ابى طالب با راهنمایى اهل خانه پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) در جستجوى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) به بقیع آمده بود.آنگاه پیامبر رو به على(علیه السلام) نموده فرمود: مى خواهى خبرى و بشارتى به تو بدهم؟

حضرت امیر(علیه السلام)عرض کرد: آرى! یا رسول اللّه!پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: همین حالا جبرئیل نزد من بود و به من اطّلاع داد که قائم ما ـ که در آخرالزمان خروج مى کند و زمین را بعد از آن که از ظلم و جور انباشته شده باشد، پر از عدل و داد مى کند ـ از نسل تو و از فرزندان حسین(علیه السلام)خواهد بود.حضرت على(علیه السلام) عرض کرد: هر چیزى که از خدا به ما مى رسد، به واسطه شماست.آنگاه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) رو به جعفر بن ابى طالب نمود و فرمود: مى خواهى به تو نیز خبرى و بشارتى بدهم؟جعفر عرض کرد: آرى! یا رسول اللّه!پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمودند: همین حالا که جبرئیل نزد من بود به من اطّلاع داد آن کسى که از قائم ما حمایت مى کند از نسل تو خواهد بود. آیا او را مى شناسى؟جعفر عرض کرد: نه.پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: او کسى است که چهره اش طلایى و دندانهایش مرتب و شمشیرش آتش بار است، به ذلّت داخل کوه مى شود، و به عزّت از آن خارج مى گردد. در حالى که جبرئیل و میکائیل او را حمایت مى کنند.آنگاه حضرت(صلى الله علیه وآله وسلم) رو به عبّاس نموده فرمود: مى خواهى تو را نیز از خبرى آگاه سازم؟عبّاس عرض کرد: آرى. اى رسول خدا !حضرت(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: جبرئیل به من گفت: واى از آنچه اولاد تو، از فرزندان عبّاس مى بینند.عبّاس عرض کرد: آیا از نزدیکى با زنان خوددارى کنم؟حضرت(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: خداوند آنچه را که مقدّر کرده است، خواهد شد.([6]] )

فاطمه جان گریه نکن!

على بن هلال از قول پدرش مى گوید:هنگامى که پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در بستر بیمارى ـ که به رحلت ایشان منجر شد ـ قرار داشت، براى عیادت به خدمت شان شرفیاب شدم. حضرت فاطمه(علیها السلام)بر بالین حضرت(صلى الله علیه وآله وسلم) نشسته و مى گریست، تا این که صداى گریه حضرت زهرا(علیها السلام) شدّت گرفت. پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)سرشان را به طرف زهرا(علیها السلام) بالا برده و فرمود: عزیز دلم! فاطمه جان! چرا گریه مى کنى؟!حضرت زهرا(علیها السلام) عرض کرد: از ضایعه اى که بعد از شما است مى ترسم.حضرت(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود: عزیزم! آیا نمى دانى که خداوند کاملاً بر احوال زمین آگاه است و در یک نظر پدرت را به رسالت مبعوث نمود، و بر اساس همان آگاهى، در نظر بعد، شوهرت را برگزید، و به من وحى کرد که تو را به نکاح او در آورم.فاطمه جان! خداوند به ما اهل بیت هفت خصلت عطا نموده است که به کسى قبل از ما عطا نشده، و پس از ما نیز به کسى عطا نخواهد شد:اوّل آن که من، خاتم پیامبران و برترین ایشان و محبوب ترین مخلوق در نزد خدا هستم و پدر توأم.دوّم آن که جانشین من، بهترین جانشینان و محبوبترین ایشان نزد خدا است و او شوهر توست.سوّم آن که شهید ما، بهترین شهدا و محبوب ترین آنها نزد خدا است، و او حمزه، عموى پدر و عموى شوهر توست.چهارم از ماست آن که دوبال دارد و هرگاه بخواهد با آن در بهشت با ملائکه پرواز مى کند، و او پسر عموى پدر و برادر شوهر تو است.پنجم و ششم; دو نوه پیامبر این امّت فرزندان تو هستند، حسن و حسین، که آقاى جوانان بهشتند، و قسم به خدا! پدرشان از هر دوى آنها نیز نیکوتر است.هفتم; فاطمه جان! قسم به کسى که مرا به پیامبرى بر انگیخت، مهدى این امت فرزند آن دو ]حسن و حسین(علیهما السلام)[ است. هنگامى که دنیا را هرج و مرج فراگیرد آشوبها پدیدار گردیدند، راهها بسته شده و گروهى، گروهى دیگر را غارت مى کند، بزرگان به کودکان رحم نمى نمایند، و کوچکترها حرمت بزرگان را رعایت نمى کنند، در این هنگام خداوند از نسل آن دو کسى را بر مى انگیزد که قلعه هاى گمراهى و دل هاى قفل زده را مى گشاید. و اساس دین را در آخرالزمان استوار مى کند، چنان که من در آخرالزمان (دوره رسالت) آن را استوار نمودم، و زمین را پس از آن که از ظلم و جور انباشته شده باشد پر از عدل و داد مى کند.فاطمه جان! اندوهگین مباش و گریه مکن همانا خداوند ـ عزوجل ـ از من نسبت به تو مهربان تر و رئوف تر است، و این به خاطر جایگاه تو نزد من و مهر توست در قلب من; خداوند تو را به مردى تزویج نمود که از جهت خاندان بزرگ ترین مردم، و از جهت بزرگوارى و مقام برترین ایشان، و مهربان ترین آن ها نسبت به مردم، و عادل ترین آنها در مساوات، و بیناترین آنها در رویدادها و مسائل است. و من از خدا خواسته ام که تو اوّلین کسى باشى که از اهل بیتم به من ملحق خواهى شد.([7])]آنگاه آثار سرور و شادى در چهره حضرت زهرا(علیها السلام) نمایان شد.[

قیام مرد مَدَنى

اُمّ سلمه، همسر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)، مى گوید:روزى خواهد رسید که هنگام مرگِ یکى از خلفا بین مسلمانان اختلافى ظاهر خواهد شد. در پى این اختلافات، مردى از مدینه به سوى مکّه خواهد گریخت. مردم مکّه به استقبال او مى آیند، و او را مجبور به قیام مى کنند، در حالى که خود راضى به این کار نیست، و با او بین رکن و مقام بیعت مى کنند.آنگاه لشکرى از جانب شام به سوى او حرکت مى کند. امّا در بیابان، بین مکّه و مدینه به زمین فرو مى رود. هنگامى که مردم از این واقعه مطّلع مى شوند، بزرگان شام و غیرتمندان عراق با او بیعت مى کنند.سپس مردى از قریش پیدا مى شود که داییهایش از قبیله بنى کلاب هستند، آنگاه آن مرد مدنى با قدرت به سوى آنها هجوم مى آورد، و بر آنها غلبه مى کند، و شورش ]فرو مى نشیند[، و کسى که هنگام تقسیم غنایم حضور نداشته باشد زیانکار و پشیمان خواهد بود.او در بین مردم به سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) عمل مى کند، و زمین از اسلام انباشته مى شود. از آن پس، هفت سال زندگى مى کند، و سپس وفات مى نماید و مردم بر او نماز مى گزارند.([8])

ملاقات خضر(علیه السلام) و دجّال

اباسعید خدرى مى گوید:پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در ضمن سخنانى در مورد دجّال فرمود: روزى دجّال خواهد آمد، امّا اجازه ورود به کوچه هاى مدینه را نخواهد داشت، بلکه در یکى از بیابان هاى وسیع اطراف مدینه متوقّف خواهد شد.در این حال مردى که بهترین مردم ـ و یا از بهترین مردم ـ است به سوى او مى آید و مى گوید: شهادت مى دهم تو همان دجّالى هستى که پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)فرموده است.دجّال مى گوید: آیا مى خواهید که این مرد را بکشم و سپس زنده اش گردانم؟ آیا به من در انجام این کار شکّ دارید؟مردم مى گویند: نه.آنگاه دجّال آن مرد را مى کشد و سپس او را زنده مى کند.هنگامى که آن مرد زنده مى شود مى گوید: قسم به خدا! اکنون هیچ کس از من به احوال تو بیناتر نیست.در این هنگام دجّال قصد مى کند که او را بکشد اما نمى تواند بر او تسلّط یابد.ابواسحاق ابراهیم بن سعد گوید: مى گویند: این مرد حضرت خضر(علیه السلام)است.([9])

همین حسین(علیه السلام)

ابو جحیفه، حرث بن عبداللّه همدانى و حرث بن شرب، مى گویند:روزى در خدمت حضرت على(علیه السلام) بودیم. حضرت رو به فرزند خود امام حسن(علیه السلام) نموده و فرمود: مرحبا اى پسر پیغمبر!در این حال، فرزند دیگر امام یعنى حسین(علیه السلام) وارد شد. حضرت على(علیه السلام) به او فرمود: پدر و مادرم قربانت شود اى پدر فرزند بهترین کنیزان!عرض کردیم: یا امیرالمؤمنین! چرا به امام حسن(علیه السلام) آن طور و به امام حسین(علیه السلام) این گونه خطاب کردید؟ فرزند بهترین کنیزان کیست؟امام(علیه السلام) فرمود: او گم شده اى است که از کسان و وطن دور و مهجور، ونامش(محمّد) است، و فرزند حسن بن على بن محمّد بن على بن موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن حسین(علیهم السلام) مى باشد.در این هنگام، حضرت دست مبارک را بر روى سر امام حسین(علیه السلام)نهاد و فرمود: همین حسین(علیه السلام).([10] [)

حیرت و غیبت

اصبغ بن نباته مى گوید:روزى به حضور امیرالمؤمنین(علیه السلام) شرفیاب شدم، حضرت در فکر فرو رفته و زمین را با تکّه چوبى مى کاوید. عرض کردم: یا امیرالمؤمنین! مى بینم که در فکر فرو رفته و زمین را بررسى مى کنید آیا رغبتى به آن یافته اید؟»فرمود: نه، قسم به خدا! هیچ رغبتى به آن و به دنیا حتّى براى یک روز نداشته و ندارم. به مولودى فکر مى کنم که یازده پشت بعد از نسل من آشکار خواهد شد، و نامش مهدى است، و زمین را بعد از آن که از ظلم و جور انباشته شده باشد پر از عدل و داد مى کند. امر او اعجاب انگیز است، و مدتها غیبت خواهد نمود، به همین دلیل گروهى درباره او به گمراهى مى روند و عدّه اى دیگر هدایت مى یابند.عرض کردم: یا امیرالمؤمنین! آیا واقعاً این اتفاق روى خواهد داد؟حضرت(علیه السلام) فرمود: آرى! همان گونه که او خلق شده، این اتفاق هم روى خواهد داد، تو چه مى دانى اى اصبغ! آنان برگزیدگان این امّت و نیکان عترت طاهره اند.عرض کردم: بعد از آن چه مى شود؟فرمود: خداوند هر چه بخواهد انجام مى دهد، زیرا حق تعالى در هر چیزى، اراده و قصد و هدفى دارد.([11]] )

انتقام از بنى اُمیّه

عبداللّه بن شریک مى گوید:روزى امام حسین(علیه السلام) از کنار مسجدالنبى(صلى الله علیه وآله وسلم) مى گذشت. گروهى از بنى اُمیّه را دید که در مسجد گرد هم حلقه زده بودند. حضرت(علیه السلام)رو به آنها نموده و و فرمود:بدانید که پیش از آن که عمر دنیا به پایان برسد، خداوند مردى را از نسل من بر مى انگیزد که هزاران نفر از شما را به هلاکت مى رساند.من عرض کردم: فدایت شوم! اینان اولاد فلان و فلان هستند و به این تعداد که مى فرمایید، نمى رسند.حضرت(علیه السلام) فرمود: آن زمان از صلب اُمیّه آن تعداد که گفتم وجود خواهند داشت، و امیرشان نیز یک نفر از خودشان خواهد بود!.([12])

سَرِ پیاله بپوشان که خرقه پوش آمد

ابراهیم کرخى مى گوید:روزى به خدمت امام جعفرصادق(علیه السلام) شرفیاب شدم. در حضور حضرت(علیه السلام)نشسته بودم که امام موسى بن جعفر(علیه السلام) وارد شد در حالى که آن روز، جوانى نورس بود، من به احترامش از جاى برخاسته و به استقبالش رفتم، ایشان را بوسیده و نشستم.امام جعفرصادق(علیه السلام) فرمود: اى ابراهیم! بدان که او پیشواى تو، بعد از من است. در مورد امامت او گروهى به هلاکت مى رسند، و گروهى هدایت مى یابند، خداوند قاتل او را لعنت کند و عذاب روحش را زیاد نماید.از صلب او بهترین اهل زمین به دنیا خواهد آمد که همنام جدّش(على(علیه السلام)) و وارث علم و احکام و فضایل اوست. معدن امامت و قلّه حکمت است. ستمگرى از اولاد فلان او را بعد از وقوع حوادث عجیب و از روى حسادت به قتل مى رساند، ولى اراده حق تعالى به وقوع خواهد پیوست هرچند مشرکان نپسندند.خداوند از صلب او دوازدهمین مهدى را پدید خواهد آورد، و آنها را کرامت خواهد بخشید، و به واسطه ایشان بارگاه قدس خویش را زینت خواهد نمود. هر که به وجود دوازدهمین امام معتقد باشد، مانند کسى است که شمشیر برهنه به دست گرفته و در پیشگاه پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) مى جنگد، و دشمنان را از او دفع مى کند.در این هنگام شخصى از دوستداران بنى اُمیّه وارد شد، حضرت(علیه السلام)سخن را قطع کرد.پس از آن دوازده بار به حضور حضرت(علیه السلام) مشرّف شدم و منتظر بودم تا حضرت(علیه السلام)سخن آن روز خود را کامل کنند، امّا توفیق نمى یافتم، تا این که سال بعد یک روز در خدمت حضرت بودم که فرمود: اى ابراهیم! او اندوه شیعیان خود را پس از این که دچار ضعف شدید و بلاى طولانى و بى تابى و ترس شده باشند، برطرف خواهد نمود. خوشا به حال کسى که زمان او را درک کند.هنگامى که سخن امام(علیه السلام) به اینجا رسید رو به من نموده و فرمود: اى ابراهیم! براى تو کافیست.من در حالى باز گشتم که تا آن زمان، از چیزى مانند آنچه که شنیدم خوشحال نشده و چشمم روشن نگردیده بود.([13]] )

پرتو رایت دوست

مفضّل بن عمر مى گوید:با گروهى در محضر امام صادق(علیه السلام) نشسته بودیم. حضرت(علیه السلام)فرمود: بر شماست که از تصریح به نام مخصوص قائم(علیه السلام) اجتناب کنید.در این حال من تصوّر کردم که مخاطب آن حضرت من نبودم. ولى حضرت به من فرمود:اى مفضّل! بر شماست که از تصریح به نام مخصوص قائم(علیه السلام)اجتناب کنید. قسم به خدا! سالیان دراز خواهد گذشت، و آن چنان به دست فراموشى سپرده خواهد شد که خواهند گفت: او مرده است، به هلاکت رسیده است. معلوم نیست در کدام بیابان سرگردان است؟ در آن حال دیدگان مؤمنان براى او اشکبار خواهد شد و زمین و زمان مردمان را بیرون مى ریزد مانند کشتى بزرگى که در امواج دریا زیر و رو شده و آنچه در خود دارد به دریا مى افکند.هیچ کس نجات نمى یابد مگر آنان که خداوند از آن ها پیمان گرفته و ایمان را بر ]لوح[ دل شان نگاشته، و به واسطه روحى از ناحیه خود او را امداد مى کند.در آن هنگام دوازده پرچم شبیه به هم آشکار مى شود که معلوم نیست کدام متعلّق به چه کسى است.وقتى سخن امام(علیه السلام) به اینجا رسید من گریستم.امام(علیه السلام) فرمود: چرا گریه مى کنى؟عرض کردم: چگونه گریه نکنم در حالى که شما مى فرمایید: دوازده پرچم شبیه به هم افراشته مى شود که معلوم نیست کدام متعلّق به چه کسى است؟آنگاه به گوشه اتاق که خورشید از آنجا به داخل مجلس تابیده بود نظر نموده و فرمود: آیا این خورشید آشکار نیست؟عرض کردم: بله.فرمود: قسم به خدا! امر ما از این هم آشکارتر است.([14])


 


 -------------------------------------------------------------------

[1]ـ معمولاً وقتى کسى با هراس از خواب مى پرد نام خدا را بر او جارى مى سازند و مى گویند: «بسم اللّه الرحمن الرحیم».

[2]ـ سوره قصص، آیه 5 و 6.

[3]ـ علل الشرایع، ص 160، باب 129، ح 1; بحارالانوار، ج 51، ص 28، ح 29.

[4]ـ علل الشرایع، ص 161، باب 129، ح 3; بحار الانوار، ج 51، ص 29.

[5]ـ کمال الدین، ج 2، ص 250، ح 252; بحار الانوار، ج 51، ص 68 ـ 70.

[6]ـ غیبة نعمانى، 247; بحار الانوار، ج 51، ص 76 و 77.

[7]ـ کشف الغمّه، ج 3، ص 267 و 268; بحار الانوار، ج 51، ص 79.

[8]ـ کشف الغمّه، ج 3، ص 279 و 280; بحار الانوار، ج 51، ص 88.

[9]ـ کشف الغمّه، ج 3، ص 291; بحار الانوار، ج 51، ص 98.

[10]ـ بحار الانوار، ج 51، ص 110.

[11]-کمال الدین، ج 1، ص 289; بحار الانوار، ج 51، ص 118.

[12]ـ غیبة طوسى، ص 191، باب انّ المهدی من ولد الحسین(علیه السلام); بحار الانوار، ج 51، ص 134.

[13] ـ کمال الدین، ج 2، ص 334 و 335; بحار الانوار، ج 51، ص 144.

 

------------------------------------------------------------------

منبع:   http://monjiemehrgostar.blogsky.com






نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 89 فروردین 18 توسط کیوان
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin