واقعه ساخت مسجد به شیخ حسن بن مثله جمکرانی مربوط میشود، وی ادعا کرد که در بیداری با امام دوازدهم شیعیان، مهدی دیدار کرده است و حجت بن حسن دستور ساخت مسجد را به وی داده است.
در میان شیعیان بحثهای زیادی در خصوص ملاقات با امام زمان مطرح است. عدهای با استناد به روایاتی، آن را در خواب ممکن میدانند .دریافت نامه از مهدی پس از غیبت کبری نیز مورد قبول بسیاری از شیعیان است، آنچنانکه نامه و توقیع رسیده به شیخ مفید - حدود یک قرن پس از غیبت کبری - از نظر شیعیان مورد تردید واقع نشده است.
اما عدهای از جمله برخی از معاصرین، با استناد به نامهای که حجت بن حسن مهدی به آخرین نایب خویش ارسال نموده است، که شیعیان به توقیع ناحیه مقدسه از آن نام میبرند، مشاهده امام زمان در بیداری را بر خلاف نامه منسوب به مهدی میدانند، دربخشی ازین نامه آمده است:
غیبت کامل آغاز شد و پس ازآن ظهوری نخواهد بود، مگر بفرمان خداوند...بزودی برخی از شیعیان من ادعا خواهند کرد که مرا دیدهاند، آگاه باشید که هرکس قبل از خروج سفیانی و صیحه آسمانی ادعای مشاهده مرا کند، دورغگوی و تهمت زننده است..
با اینحال عده بسیاری از جمله شیخ عباس قمی در مفاتیح الجنان و محدث نوری در کتاب خود با ذکر سند، داستانهای بسیاری از ملاقات افراد با امام زمان نقل میکنند و با استناد به روایاتی، ملاقات با مهدی در بیداری را امکانپذیر میدانند. بهرحال این موضوع هنوز هم محل بحث و جدلهای فراوان روحانیون و اندیشمندان معاصر است.
همچنین داستانهای بسیاری از علماء بزرگ شیعیان همچون آیتالله بروجردی در تایید این مسجد و برتری آن نقل گردیده است
حسن بن مثله جمکرانی در روایت مشهوری که بهنظر میآید تنها سند موجود و معتبر برای ساخت این مسجد باشد چنین میگوید:
من شب سه شنبه، ?? ماه مبارک رمضان سال ??? ق در خانه خود خوابیده بودم که ناگاه جماعتی از مردم به در خانه من آمدند و مرا از خواب بیدار کردند و گفتند:برخیز و مولاى خود، مهدى(ع) را اجابت کن که تو را طلب نموده است.
آنها مرا به محلى که اکنون مسجد جمکران است آوردند، چون نیک نگاه کردم، تختی دیدم که فرشى نیکو بر آن تخت گسترده شده، جوانى سى ساله بر آن تخت تکیه بر بالش کرده و پیرمردى هم نزد او نشسته است، آن پیر، خضر نبی علیه السلام بود که مرا امر به نشستن نمود، حضرت مهدى علیه السلام مرا به نام خودم خواند و فرمود:
برو به حسن مسلم (که در این زمین کشاورزى میکند) بگو، این زمین شریفى است و حق تعالى آن را از زمین هاى دیگر برگزیده است و دیگر نباید در آن کشاورزى کند.عرض کردم: یا سیدى و مولاى! لازم است که من دلیل و نشانه اى داشته باشم و گرنه مردم حرف مرا قبول نمیکنند
فرمود:تو برو و آن رسالت را انجام بده، ما نشانههایی براى آن قرار میدهیم، و همچنین نزد سید ابوالحسن (یکى از علماى قم ) برو و به او بگو حسن مسلم را احضار کند و سود چند ساله را که از زمین به دست آورده است، وصول کند و با آن پول در این زمین مسجدى بنا نماید.به مردم بگو به این مکان رغبت کنند و آنرا عزیز دارند و چهار رکعت نماز در آن گذارند. آنگاه امام(ع) فرمودند: هر که این دو رکعت نماز را در این مکان (مسجد جمکران) بخواند مانند آن است که دو رکعت نماز در کعبه خوانده باشد.چون به راه افتادم، چند قدمى هنوز نرفته بودم که دوباره مرا باز خواندند و فرمودند:
بزى در گله جعفر کاشانى است، آنرا خریدارى کن و بدین مکان آور و آنرا بکش و بین بیماران انفاق کن، هر بیمار و مریضى که از گوشت آن بخورد، حق تعالى او را شفا دهد.حسن بن مثله جمکرانى میگوید: من به خانه بازگشتم و تمام شب را در اند یشه بودم، تا اینکه نماز صبح را خوانده و به سراغ على المنذ ر رفتم و ماجراى شب گذشته را براى او نقل کردم و با او به همان مکان شب گذشته رفتیم، و در آنجا زنجیرهایی را دیدیم که طبق فرموده امام علیه السلام حدود بناى مسجد را نشان میداد.
سپس به قم نزد سید ابوالحسن رضا رفتیم و چون به در خانه او رسید یم، خادم او گفت: آیا تو از جمکران هستى؟ به او گفتم: بلى! خادم گفت: سید از سحر در انتظار تو است. آنگاه به درون خانه رفتیم و سید مرا گرامى داشت و گفت: اى حسن بن مثله من در خواب بودم که شخصى به من گفت:
حسن به مثله، از جمکران نزد تو میآید، هر چه او گوید، تصدیق کن و به قول او اعتماد نما، که سخن او سخن ماست و قول او را رد نکن.از هنگام بیدار شدن تا این ساعت منتظر تو بودم، آنگاه من ماجراى شب گذشته را براى وى تعریف کردم، سید بلافاصله فرمود تا اسب ها را زین نهادند و بیرون آوردند و سوار شدیم، چون به نزدیک روستاى جمکران رسیدیم، گله جعفر کاشانی را دیدیم، آن بز از پس همه گوسفندان میآمد، چون به میان گله رفتم، همینکه بز مرا دید به طرف من دوید، جعفر سوگند یاد کرد که این بز در گله من نبوده و تاکنون آنرا ندیده بودم، به هر حال آن بز را به محل مسجد آورده و آن را ذبح کرده و هر بیمارى که گوشت آن تناول کرد، با عنایت خداوند تبارک و تعالی و حضرت بقیهالله ارواحنا فداه شفا یافت.
ابو الحسن رضا، حسن مسلم را احضار کرده و منافع زمین را از او گرفت و مسجد جمکران را بنا کرد و آن را با چوب پوشانید.
سپس زنجیرها و میخ ها را با خود به قم برد و در خانه خود گذاشت، هر بیمار و دردمندى که خود را به آن زنجیرها میمالید، خداى تعالى او را شفاى عاجل[سریع] میفرمود، پس از فوت سید ابوالحسن، آن زنجیرها ناپدید شد و دیگر کسى آنها را ندید
منبع: