سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در این عصر، طاقتها گوشه ای محبوس است...

و دیگر نفسی توان پرواز ندارد...


چه تیره شدست نگاه ها...


نه میبیند ضعیفان را،نمیبیند یتیمان را...


و خنده دستگیر است در زندان لبخندها...


و آمال نا ندارند ...


و دوستیها چه بیرنگند،گسسته،مثال تسبیح پاره شده...


دورادور احوالی زیکدیگر میگیرند،بگفتار دعاگو و بکردار بی بذلند...


خفته در پی شب روزها، بی نور و بی خورشید، و چه بیروح...


دیگر شب که میشود،دست توسلی بیدار نیست ،دستها زیر سرند...


و خصوصی شده است،پیوند قلبها...


و گاهی قلبی با شارژ،لحظه های مرگ را میشمرد...


روح میرفت...بیروح...


جسمها محو خوراکیها...

چشمها مست حرامیها...

جا نماز غبار گرفته نیاز، ایمان است...


و راه مسجد، رمضانها پیداست...


و منارهایش یادگاری شده اند در قاب خیال...


عاقدان تنها یاد قرآن میکنند در خطبه عقد،و به یاد میاندازند کلام الله را...


و هر از گاهی هم ،سخنی میگوید قرآن ،به زبان استخاره...


و شاید جایی باشد برای دستهای قسممان...


و تمام اینها خبر آمدن است...

غایبِ اول شخص...

او می آید...

پس دستهایمان را پر از نیاز کنیم،و به آسمان پیوندشان زنیم،که مبادا ما باشیم، قصه این شب سرد...






نوشته شده در تاریخ شنبه 91 آذر 11 توسط کیوان
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin